و حتّی خدا هم این روزها دوست میدارد که دلم را بشکند
خدا ..! هنوز وقت داری ... میتونی دل ترک خورده ی منو نگه داری
و نذاری بشکنه..!
من چرا برای خدا با نقاب حرف بزنم...!
... من می بینم.......!
مافیا میدانی چیست.......؟
ما اینجا هستیم.................! یه جایی تو گیلان ...... ما اینجا می بینیم مافیا ها رو
ما میریم نظر میذاریم تو وبلاگی که میدونیم که مال کیه امّا به روش نمیاریییم..
میگه من نیمیدونم چی میگی؟
من تو کویر زندگی می کنم..
خجالت بکشین دیگه با همتونم!
من خیلی بیشتر از اونی که شما حتّی تو خواب ببینین میدونم
پس بسه لطفاْ .خر خودتی .!
پسر بدی نبود امّا من که میدونستم بچه ی تخسیه
امّا چی میتونستم بگم...؟
بخصوص وقتی تو یه روز اومدی و جواب هیچ کسو ندادی و گفتی
فقط خودم و ارسی جون..!
حالا دیدی باهات چی کار کرد..؟
ای....... بارون بسه دیگه تو که مارا نمودی.......!
و ما اینجا هفته ای ۶ روز بارون داریم...
و ای دانشگاه و ای نشریه ...
تورو چی کار کنم..!؟
کسی هست از طرف من برای او یک سیب سبز ببرد..؟
و بگوید از طرف ... تقدیم با عشق
و شعر سیب در دست تو افسانه ی خوش آهنگ را برای او بخواند
همه ی اینا یه طرف.......
این خود نویسه باعث میشه که من دوباره بلاگ اسکای رو دوست داشته باشم
این نشانه ی فرهنگی بودنه.؟؟( نشانه ی خوبیه ها..)
برای دیدن تو زندگیمو سر میکنم
هر چی دلت میخواد بگو حرفتو باور می کنم
سنگ صبور تو منم پر از وفا و سادگی
بگو که حرف دلتو به من نگی به کی بگی..
خدایی بهتر از من با کی میتونی حرف بزنی...
بانوی موسیقی و گُل.
گویی ما بر گشته ایم
چقد اینو گفتم تا الان.!
و چقد خوبه که لا اقل خانما اسم دوستاشونو که ما میدونستیم بگن
که ما هم دیگه تو رودر بایستی نباشیم...