حرف های من در کُما

در کما نیستم! از بیمارستان مرخص شدم و راهی تیمارستان هستم.. ماجرای آن چهار نفر را می گویم!

حرف های من در کُما

در کما نیستم! از بیمارستان مرخص شدم و راهی تیمارستان هستم.. ماجرای آن چهار نفر را می گویم!

تازه مثل...

خوشحالم عزیزم!

تازه الان...

مسخره کردنات

فحش دادنات

هجو نوشتنت شده مثل یک سال پیش من!!

خیلی خوشحالم ...

تا می تونی مارو بزن!

هوای جاده کویری بود..

و من یک اس ام اس دادم به هرکس!

گفتم لااقل ترانه ای بگو  که با ما بسازد!

گفت هنوز سیاوش را زمزمه کن...

و من هنوز همانی هستم

که هنوز را زمزمه می کنم!!!

ها؟آره؟

چه جاده ی بدی بود..

این لحظه که محتاج توام جای تو خالی ست

 

..

وقعا وقتی به یکی نیاز داری .. هیچکس بهت سر نمی زنه..

شدیدا احساس می کنم!!

وقتی دکتر عمران توی دو ترم فقط تونست ۵ واحد بگذرونه...

هیچ کس نگفت چرا...

یعنی بعضیا گفتن ولی اونایی که باید می دونستن و می گفتن

نه...!

وقتی عموی دکتر عمران رفت هیچ کس ندانست!

وقتی  سه ماه بعد مادربزرگ عزیزش رفت هم ..

بعضیا فهمیدن..

امّا نه به خاطر اون...!!

آره عزیزم به خاطر یک مدعی ..که همیشه مثل خیلی های دیگه فکر میکنه

قاطیه.. داغونه....!!

اینطوری شد که خسته شد دکتر عمران...

دکتر عمران ولی فحش نداد .. واقعیت را گفت!!

بکن رختو

ببین عزیزم!!

به خاطر برگشتن یه دوست دور به یه وبلاگ من هم به اینجا برگشتم

..

نمی دانم خاصیت خوبی ست  یا بد!!

که نمی توانم از خیلی چیز ها جدا شوم!!

هر آدمی که حتی یک هفته هم دیده باشمش!!

و اینجا...

که فکر م کردم دیگر برنگردم..ولی بازم دلم نیومد حذفش کنم..

و حالا... هیچی دیگه اینطوری...

نمی دونم بی حجاب تر شدم یا محافظه کار تر ..

باید دید!!!! و شناخت!

حواستو جمع کن عزیزم!

خوب نگاه کن به من!!

از همه ی کسایی که بدون من اینجا رو می خوندن دعوت می کنم بیان و با این تفاوت که ایندفه من می دونم...

و می خوام راحت‌تر باشیم!!