حرف های من در کُما

در کما نیستم! از بیمارستان مرخص شدم و راهی تیمارستان هستم.. ماجرای آن چهار نفر را می گویم!

حرف های من در کُما

در کما نیستم! از بیمارستان مرخص شدم و راهی تیمارستان هستم.. ماجرای آن چهار نفر را می گویم!

خسته شدم.........

خیلی..

ولی این دلیل بر ایستادنم نیست.........

تا تو هستی حالا به هر صورتی..!

....

من که با وجود خستگی نمی مونم

بالاخره یه جایی واسه استراحت که هست!

شب به خیر

دخترم..! پسرم..!

عزیزان من ... لطفا قبل از اینکه با یه نفر یه بحثی شروع کنین...

اول بشناسین طرفتونو... تا کم نیارین که بگین....:

من خوابم میاد فردا هم باید زود بیدار شم...

نکته ی مهمتر اینکه  لا اقل تا هستین.. حرفی بزنین که طرف واستون نخنده..!

 

آفرین دختر گلم.. حالا برو بخواب ..! شب به خیر!

اون کیه کیه.....؟

اون کیه که دل و دینتو برده...؟

هان.........؟

( محض خنده بود تمام اینا..)

من خسته شدم.... موضع خودتونو مشخص کنید..

 

اگر کسی رو دوست دارین یا با هر کسی دوستین.. دیگه چرا مارو دیوونه میکنین..؟

خوب دوست باشین دیگه...

ما که بخیل نیستیم...!

بیداری جدید..!

امشب بعد از مدتها بعد از ساعت ۲ بیدارم و مثل همیشه خدا هست و  آزی...

این جور شبا که بابا به طرز وحشتناکی گیر میده

خوبه برام.... در رو می بندم...

و خیلی مینویسم.. خیلی فکر می کنم....

و البته ارتباطم با افراد بیرون هم خیلی بیشتر میشه..!

دیگه هیچی نمونده که بگم....

همه ی حرفایی که دیشب میخواستم بزنم......

 

تبدیل شد........

همه ش تبدیل شد به انرژی منفی در وجود من

انرژی که بالاخره باعث میشه من یه جایی یه کاری انجام بدم....

وای وای که چقد خوشحالم و..........

و به این خوشحالی های لحظه ای خوشم.....

لحظه هایی که اگر خدا بخواهد میتوانم همیشگیشان کنم......!

و زمانی میرسد که تو تنها خواهی بود

بدون گمشده ای که تنها ترین کس تو بود.....

با همه کس.......!